نمیدانم چه میخواهم بگویم/
زبان در دهان باز بستهست/
در تنگ قفس باز است و افسوس/
دوبال مرغ آوازم شکستهست/
نمیدانم چه میخواهم بگویم/
زبانم در دهانم میدهد جان/
…
نمیدانم چه میخواهم بگویم/
زبان در دهان باز بستهست/
در تنگ قفس باز است و افسوس/
دوبال مرغ آوازم شکستهست/
نمیدانم چه میخواهم بگویم/
زبانم در دهانم میدهد جان/
…
دوست ندارم شاعران را ببینم که صدایشان پر از استیصال باشد و راه گلویشان بسته….کلمه را به کلمه باید سنجاق کنی تا شعر شود و جاری …..شبیه سلو ل سلول وجودت که کسی نمی خواهد بسپرد به دیگری برای نگهداشتن…تمام وجود پر از انقباض می شود و قافیه ها به لرزه در می ایند اما مرتب که شد فرم نا ترکیب ارام می نشیند روی نگاه.
دوست ندارم شاعران را ببینم که صدایشان پر از استیصال باشد و راه گلویشان بسته….کلمه را به کلمه باید سنجاق کنی تا شعر شود و جاری …..شبیه سلو ل سلول وجودت که کسی نمی خواهد بسپرد به دیگری برای نگهداشتن…تمام وجود پر از انقباض می شود و قافیه ها به لرزه در می ایند اما مرتب که شد فرم نا ترکیب ارام می نشیند روی نگاه.آرزومند روحی ارامم برایت