نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم/
زبان در دهان باز بسته‌ست/

در تنگ قفس باز است و افسوس/
دوبال مرغ آوازم شکسته‌ست/

نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم/
زبانم در دهانم می‌دهد جان/

2 پاسخ به “

  1. دوست ندارم شاعران را ببینم که صدایشان پر از استیصال باشد و راه گلویشان بسته….کلمه را به کلمه باید سنجاق کنی تا شعر شود و جاری …..شبیه سلو ل سلول وجودت که کسی نمی خواهد بسپرد به دیگری برای نگهداشتن…تمام وجود پر از انقباض می شود و قافیه ها به لرزه در می ایند اما مرتب که شد فرم نا ترکیب ارام می نشیند روی نگاه.

  2. دوست ندارم شاعران را ببینم که صدایشان پر از استیصال باشد و راه گلویشان بسته….کلمه را به کلمه باید سنجاق کنی تا شعر شود و جاری …..شبیه سلو ل سلول وجودت که کسی نمی خواهد بسپرد به دیگری برای نگهداشتن…تمام وجود پر از انقباض می شود و قافیه ها به لرزه در می ایند اما مرتب که شد فرم نا ترکیب ارام می نشیند روی نگاه.آرزومند روحی ارامم برایت

بیان دیدگاه